اینجاست که زندگی معنای خود را پیدا میکند و میمیرد و زنده میشود و دوباره معنای آفرینش را میفهمد و انکار میکند و دوباره به آن میرسد و دوباره و دوباره انکار میکند و به آن میرسد پس چه بهتر است که از همان ابتدا انکار نکند و به آن برسد ولی ما طاقت رسیدن را نداریم پس دوباره انکار میکنیم و وقتی پشیمان شدیم دوباره به آن میرسیم ولی از آنجایی که طاقی برای رسیدن نداریم دوباره انکار میکنیم چون نمیدانیم واقعا چه چیزی را انکار میکنیم به به چه چیزی میخواهیم برسیم.
اینجا کجاست؟